جنایتی فراتر از تصور | پرچم «یا حسین» هنوز ایستاده است
- شناسه خبر: 36023
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۹ تیر ۱۴۰۴ ساعت 9:09
- نویسنده: سردبیر

به گزارش تحریریه گیلداد، حمید اصغری عطار: دلنوشتهای از ویرانهای که پرچم «یا حسین» دارد، امروز به جایی رفتم که ویرانه بود، اما بوی بهشت میداد، جایی که نه دیوار مانده، نه سقف، نه قاب عکس، اما پرچمهایی برافراشته شدهاند، که گویی خاک را هم به ایمان رساندهاند.
«یا حسین»، «شهید کربلا»، «رهسپاریم با ولایت تا شهادت»، «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» و پرچمهایی که لابهلای آوار خانهای که هنوز ایستادهاند، البته محکمتر از دیوارهایی که از جنس آجر بودند.
در این خانه، دیگر صدایی شنیده نمیشود، اما اگر گوش بسپاری، هنوز میشود آرزوی پدری را شنید که گفته بود: «روزی که دخترم را در لباس عروس ببینم، بهترین روز زندگیام خواهد بود …» اما لباس سفیدِ دختر، لباس عروسی نشد، کفن شد.
امروز همراه با گروهی از خبرنگاران بسیج رسانه گیلان، به همان خانه رفتیم، برای مصاحبه، برای گزارش، برای شنیدن صدای درد، برای زانو زدن در برابر فاجعهای که هر لحظه در جانت فرو میرود.
در همان خانه، ۱۲ نفر از یک خانواده، با هم به آسمان رفتند. پدر، مادر، دختر دانشجوی پزشکی، دختر ۸ ساله، و باقی عزیزانی که حتی شناساییِ برخیشان، تنها از طریق آزمایش DNA ممکن شد.
در آنجا فقط ویرانه نبود، ایمان بود، پرچم بود، شور حسینی بود، کودکی به ما نزدیک شد، خاکآلود، ساکت … فقط گفت: «اینجا قبلش خیلی قشنگ بود…»
آری، شعارها زیبا بودند، تا زمانیکه رژیم صهیونیستی با ژستهای دروغین دیپلماسی، اعلام میکرد: «ما با ملت ایران کاری نداریم»، اما همان شب، در سکوتی سنگین، خانهای در آستانهاشرفیه با خاک یکسان شد و خانوادهای ۱۲ نفره، ازجمله پدر، مادر، دختران و کودکانش، زیر آوار جنایت مدعیان امنیت و انسانیت مدفون شدند.
آنچه رخ داد، نه اشتباه موشکی بود، نه خطای محاسباتی، بلکه نقشهای دقیق برای هدفقراردادن اراده ملی، انسجام اجتماعی و بنیانهای فرهنگی این ملت بود. اما دشمن بداند: از دل همان خاکستر، نه شکست، که ایستادگی و آگاهی دوباره خواهد رویید.
در همان خرابه، پرچم «یا حسین» بالاست و رؤیای پدری که هرگز دخترش را در لباس عروس ندید، حالا رؤیای یک ملت شده است.
پدر، دیگر عروسیات را ندید… رؤیایی که سالها در دلش پروراند، میان آوارهای یک شب شوم خاموش شد. نه سفرهای پهن شد، نه گل و گلدانی، نه دست پدری که حلقهات را با اشک شادی به دستت بدهد.
دختر شهید دکتر محمدرضا صدیقی، تو به عروسی خواهی رفت، اما اینبار، نه با ساز و آواز دنیایی، که با سکوتی لبریز از شکوه. باور کن، پدرت در بهشت منتظر توست … با لباسی از نور، با چشمانی روشنتر از خورشید، با دستانی باز، که جشن وصالت را در محضر شهدا برگزار کند.
اینجا، در زمینی که بوی خون گرفته، تو تنها نیستی، صدای قدمهای پدرت هنوز در هوای شهر پیچیده است.
حمید اصغری عطار: خبرنگار
انتهای پیام/*