طاقت بیاور مرد و برایمان بازهم نسخه بنویس
- شناسه خبر: 14591
- تاریخ و زمان ارسال: 26 اسفند 1398 ساعت 1:31
- نویسنده: سردبیر
به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی گیلداد، مسعود مجاوری در یادداشتی اظهار داشت: اصلاحات واصلاحطلبی برای من چیزی بیش از انبان یادها و خاطرات نداشت. نمیدانم، دیگران اگر نام و نانی بهم زدند چه بر سر میز گذاشتند؟ به خودشان مربوط است! مرا اما؛خاطرات تلواسههای آن روزهای پرشرو شور بس … .
دراین وانفسای کرونا قصدم گلهگذاری نیست. مرگ پشت در خانههایمان آمده و یک به یک عزیزانمان را میبلعد؛ حتی باید قدر بی مروتی نارفیقان را هم دانست چه آنها که یک زمانی همسفره بودیم و حالا در سطوح اول مدیریتی استان، به خوش نشینی و فراموشکاری و صدالبته سوء مدیریت مشغولاند و دلواپس میزو منصب …
ازجمع یاران قدیم؛
“بهزاد ذاکری” اما انگار از قماش دیگر است، درست مثل زمستان ۱۷سال پیش، با همان سخاوت و صفا صداقت قدیمی.
نمیدانم خوش دارد یاد ایام کنم یانه؟ آنروزها؛دانشجویی نو رسیده بود و در دانشکده پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی تنکابن مشغول به تحصیل. امتحانات پایان ترمش را وانهاده بود تاپای رفاقتش بایستد و در ستاد انتخاباتی دوستش حضور بهم رساند.
به چشمم دیدم که همه کار میکرد از جابجا کردن صندلی گرفته تا سخنرانی و چسباندن پوستر! من متحیر مانده بودم از آنهمه انرژی و خلوص! دراین شهر ماتم زده، خیلیها لابد آنروزها را به یاد دارند … .
انتخابات بی فروغ شورای دوم به هر مکافاتی بود گذشت، دیگر ندیدمش و دورادور از احوالش با خبر بودم تا اینکه شنیدم کاندیدای شورای ششم شده است. دلم لرزید، چشمم ترسید، مبادا آنهمه خلوص و صفا به قربانگاه سیاست برود؟ سالهای پس از اصلاحات به من آموخت که “سیاسی بازی، جز لاینفک سیاستمداری” در میان سیاستورزان ایرانیست.
شال و کلاه کردم که بروم رو در رویش بایستم و خواهش کنم که آلوده به “گنداب قدرت” نشود، ما از نسلی هستیم که طاقت زمین خوردن یاران قدیمی را نداریم، حیفم آمد او هم تلف شود اما کار از کار گذشته بود.
جولان” برخی نامها ”درستاد انتخاباتیاش تقریبا مطمئنم کرد که او یک دوست از دست رفته است. چندروزی از انتخابات شوراها نگذشته بود که یک خبر مثل آوار بر سرم خراب شد”مهدی تقیزاده” (یکی از همان دوستان قدیمی ) رفت!
آن روز لعنتی و در مراسم خاکسپاری مهدی، خیلیها را دیدم اما نمیدانم چرا بهراد ذاکری بچشمم آمد؟ گوشهای بیصدا کز کرده بود و قطره اشکی ته چشمش نمایان بود من آن روزحال زاری داشتم حال و احوالی کردم و رفتم. گذشت و گذشت …
ذاکری اگر چه پس از شکریه وارد شورا شد اما کاری کرد کارستان. بهراد حنجره رشت شد و مظلومیت این شهر را باهمه وجودش فریاد زد. یک تنه سینه به سینه آن سه تن ایستاد، همان سه نفری که میخواستند یک تالاردار شود شهردار، آنهم شهردار شهر اولینها!
رفتارهای آوانگاردش به ”تردید”ام افزود. من دربارهاش بد قضاوت کرده بودم ذاکری درمیان هیاهوی انتخاب شهردار رشت نشان داد که میداند روی کدام صندلی نشسته است و شرف شهروندیاش را به ثمن بخس نفروخت.
به گمانم غائله انتخاب شهردار رشت تمام شده بود و اوایل امسال (سال۹۸ ) در مراسم یادبود “آرسن میناسیان” دیدمش. جلو نرفتم تا راحت باشد هنگام خروج از محوطه کلیسای ارامنه ازپشت صدایم کرد؛ برای چند ثانیه مصافحهای داشتیم باهم، مثل سالهای جوانی. تعارفات مرسوم بین ما رد و بدل شد و گفت و گوی تفصیلی ماند پای این تعارف که” بیشتر ببینمت”ترجیع بندش بود.
چرخ روزگار چرخید و زمستان امسال برف ۵ سانتی بارید و مسئولان عزیز؛ کما فیالسابق غافلگیر شدند! بهراد ذاکری اما حنجره رشتیها شد، او میتوانست زبان در دهان نگهدارد و راه عافیت در پیش بگیرد تا دستگاه برف روب، جلوی در خانهاش را اول از همه پاکسازی کند اما سکوت نکرد.
”ابر بحران کرونا” که رسید (همان که یکی از ریش سفیدان شورانشین جلوی دوربین تلویزیونی اسمش را عفونت تنفسی نامید) ذاکری دیگر آن جوانک ۱۷سال پیش نبود تیزتر از آنروزها و جلوتر از خیلیها، صدای مردمش را به گوش این و آن رساند بهراد اینبار هم راه عافیت درپیش نگرفت میتوانست مثل خیلیها جلوی دوربینها یک چیز بگوید و چون به “خلوت قدرت “میرود کاهو سکنجبینش را بخورد اما لباس رزم به تن کرد و داوطلبانه به دل دشمن(کرونا ) زد انگار ”خط شکنی” توی خونش است آنقدر جنگید و شریک رنج مردمش شد تا اینکه افعی دنیای مدرن(کرونا ) نیشش زد.
خبر ابتلایش که رسید دلم فروریخت
نکند این کورسوی امید هم … .
زبانم لال باد ….
بهراد عزیز، این شهر زخمی طاقت زخمی دیگر ندارد بلندشو رفیق قدیمی بلندشو و طبیبانه بر بالینش حاضرباش، تو وقتی لباس سفید میپوشی دلمان قرض میشود که هستی، دلگرم به نسخههایت میشویم به سوگندی که از سر صدق خوردی و نوشتی که قرنطینهمان کنند، حالا خودت قرنطینه شدی؟! بلندشو تا درآغوش بگیرمت و یک دل سیر گریه کنم و بگویم درموردت اشتباه میکردم.
گنداب قدرت، زورش به تونرسید، ایکاش تو تمام یازده عضو شورای شهرم بودی.
طاقت بیاور مرد، طاقت بیاور و بجنگ، مثل جنگیدنت برای شهر اولینها، مثل جنگیدنت دربیمارستان رازی، با همان روپوش سفید و صدای گیرا و دستان توانا، برایمان نسخه بنویس.
طاقت بیاور….
انتهای پیام/مسعود مجاوری